گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

شب رضوان با دختر عموش ارتباط تصویری گزفته بود و خاله بازی می کردن. خونه مامان رضا بودن و نهار همه اونجا بودن.

مامان رضا که من رو دید گفت هیچکی نیومد از دوست و آشنا و همسایه ها. همه زنگ زدن. بعدم گفت جاتون خالی بود نهار. گفتم ما تو جمعهای بزرگ نمیایم. برای رعایت حال دکتر و پرستارا.

خلاصه که به خیر گذشت....

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی