گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

با اینکه ردولوت آماده بود و مراحل افزودنی ها و اینهاش با من نبود، و کرم چیز برای بینش استفاده کردم، بسیااااار دوستش داشتم. حالا دفعه بعد انشاالله با یه دستور خوب از اول خودم درست می کنم ببینم چی به چی بوده.

بعدش اینکه، رضا هیچ تدارکی برای هدیه ندیده بود. امروز هم که اعصاب معصاب نداشتم سر بالایی ها و عید غدیر، از خونه بردمون بیرون تا خرید درمانی کنیم. هدیه ی عید غدیر برای بچه ها و من بگیره.

گوشواره بدلی رضوان که تو گوش فسقلم یکیشو گذاشتم دیگه از رنگ و رو افتاده بود. رفتیم یه جفت دیگه عین هم براشون خریدم. بعد حاج خانم هم شلواراشو حراج زده بود. نفری یه شلوارم گرفتم براشون و برای خودم چیزی نخریدم و اومدیم خونه.

همه ی اعضای خونه + خودم، به طرز وحشتناکی باهام بد رفتاری می کنن و نوازش از هیچ کس نمیگیرم. حتی رضا حتی بچه ها. و بسیاررررر افسرده م. 

الان دوباره رضا یه نمک نشناسی دیگه گفت. و وقتی دید ناراحت شدم توضیح رو توضیح که ال است و بل است و ... 

خسته م. می فهمی؟ خسته م ....

 

 

 

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی