- ۹۹/۰۶/۰۲
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
من از اینکه تمام اعضای خانواده ی رضا باید از ریز ماجراهای مالی زندگی ما با خبر باشن ولی من نباشم، و اونها اجازه نظر دادن داشته باشن و من نداشته باشم، شاکیم شاکی...
اون از گندی که زدن سر خونه خریدنمون. اونم از وضع الانمون. اونم از حرفهای امشب خونه محمد. اونم از بیان مجدد ریز تصمیماتش به اونها...
گفتم نکن اینها قابل اعتماد نیستن. الا و بلا نه. برد. گیر کردیم حالا...
گفتم بیا فلان چیزو بخریم... الا و بلا خل شدی؟ بیا... حالا آرزویی دست نیافتنی شد. با اینهمه حس بد... حال بد... مریضی...
خستم... خستم...
- ۹۹/۰۶/۰۲