- ۹۹/۰۶/۰۳
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
خیلی غمگینم. عمیق عمیق. هی سعی می کنم با راز و نیاز و با زیارت عاشورا و فکر به چیزهای خوب حالم رو بهتر کنم. ولی نمیشه.
الان داشتم فکر می کردم دلم می خواست یه عروسک آدم نما داشتم که میشد باهاش حرف زد. اونم بهت نمی گفت خب برا این مشکل این کارو کن برای اون مشکل اون کار رو.
فقط تاییدم می کرد و در آغوشم می گرفت و بهم می گفت که خیلی دوستم داره و هر چی که بشه آغوشش آماده در آغوش گرفتنم هست. تا تو بغلش آروم بگیرم.
بله. این فقط از یک ماشین برنامه ریزی شده بر میاد.
آدمها اینطوری نیستن.
تمام اینها رو با هم یکجا ندارن.
یا نظر می دن.
یا قضاوت می کنن.
یا نمی گن دوستت دارن و باهات دعوا دارن و تهدید کننده هستن.
بلاخره یه جای کار همیشه می لنگه.
خود منم همینم.
من سر دسته ی آدمهام...
هوفففف
یه گلو پر از بغض دارم.
مسخره م میاد بخاطر یه سری از فکرهای توی ذهنم گریه کنم چون می دونم مانا نیست. حکمتی داره. خدا برام خوبشو کنار گذاشته و لنگ و لگد انداخت الان مسخره ست. ولی همون مسئله و فقدانش الان غم بزرگی رو دلم گذاشته.
غم بزرگی که متاسفانه از عظیم رضیتی ذهنم رو منحرف کرده. از امام حسینِ جان ِدلم.
هر وقت می خوام برای امام حسین توی خودم یک حال معنوی درست کنم. در لحظه و مکانی که اصلا تو این فازها نیست، یاد تنها سفرم به کربلا می افتم و خودم رو پایین پا، کنار علی اکبر امام حسین، کنار اصحاب، متصور میشم.
یا اون آروم زمزمه کردن عبارت "حسین" و تکرارش، زیر قبه... و اون حالی که دلم نمی خواست برم هتل... اینها رو که یاد می کنم، اصولا سریالی و پشت سر هم، ناخودآگاه عبارت "جان دلم" کنار اسم امام حسین قرار میگیره.
آخ که چه حال خوب کنه اسم و یادت عزیززززز من....😭😭😭😭❤❤❤❤
پی نوشت:
امروز تولد رضاست. آخرین فرصت توی ذی الحجه رو گذاشتم براش کیک مفصل پختم تولد گرفتم. امروز یه اس ام اس "تولدت مبارک" فقط فرستادم.
- ۹۹/۰۶/۰۳