- ۹۹/۰۸/۱۴
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
امروز میلاد پیامبر صلوات الله علیه بود.
صبحانه شاهانه برا خانواده درست کردم. هر کی علاقه ش. خودم فرنچ تست و قهوه. رضوان و مهندس تست و شکلات صبحانه مرداس بعد نود و بوقی سال. رضا املت اساسییییی.
بعدش دوچرخه ی رضوان رو نو نوار کردیم و اذان ظهر شده بود نماز خوندم و بچه ها رو لباس عید پوشوندم که با رضا برن خونه مامانش تو دست و پام نباشن که حسااااابی کار داشتم.
رضا بچه ها رو برد.
منم نون خامه ای پختم و هنوز قیف نزده بودم که رسیدن. یک ساعت زودتر از زمان مقرر. مامانش خونه نبود.
دیگه با وجود تو دست و پا رفتن بچه ها با گرفتاری قیف زدم و پختم و بعد همینطوری این ظرف رو که میشستم ظرف سری جدید کار، می رفت تو سینک. نهارو ساعت ۲ پختم و سر تک خوری با رضا حرفم شد و نهارو خوردیم و بعد من ظرفها رو بشور و خامه بزن و بذار یخچال و سری بعد ظرف شویی و ناپلئونی سانت بزن ببر و بچین و بشور و بذار تو فرو همینکه نشستم، سوخت...
دقیقا ۵ دقیقه. برو اونها رو راست و ریس کن و خامه بزن و کار بارها رو بکن و تو فکرت چیدمان سورپرایز بچین و .... زنگ و زنگ و زنگ و ... خواب باشه و بیدار نشد. مطمئن بودم خونه ست. بردم چیدم پشت درو صدا ریز تلویزیونم می اومد و پیش خودم گفتم شاید نخواست تلفنمو جواب بده و زنگ در رو زدم و اومدم پایین.
خانم و بچه ها درو باز کردن. واااااااای گفت و دخترک می گفت چه خوبه که رضوان مارو سورپرایز می کنه و ... رضوان از راه رسید و با هم خوش و بش کردن و من رفتم پیش مامان و حسابی منفی بافی کردم و ...
خواب بود. طبیعی بود خواب باشه. نمی فهمیدم چرا حالم بده. اومد پایین کاملا خواب آلود و تشکر کرد. منم خیلی با مهر برخورد نکردم و یکم با رضا خوش و بش کرد و رفت.
یاد پیرزنه "مریم" افتاده بودم تو مهمان مامان. همین مه لقا خانم خودمان.
اینگونه بود که اینگونه شد.
راستی ناپلئونیه کاملا تلخ شده بود. عوضش نون خامه ای عالی شد.
- ۹۹/۰۸/۱۴