گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

امروز میلاد پیامبر صلوات الله علیه بود.

صبحانه شاهانه برا خانواده درست کردم. هر کی علاقه ش. خودم فرنچ تست و قهوه. رضوان و مهندس تست و شکلات صبحانه مرداس بعد نود و بوقی سال. رضا املت اساسییییی. 

بعدش دوچرخه ی رضوان رو نو نوار کردیم و اذان ظهر شده بود نماز خوندم و بچه ها رو لباس عید پوشوندم که با رضا برن خونه مامانش تو دست و پام نباشن که حسااااابی کار داشتم.

رضا بچه ها رو برد. 

منم نون خامه ای پختم و هنوز قیف نزده بودم که رسیدن. یک ساعت زودتر از زمان مقرر. مامانش خونه نبود. 

دیگه با وجود تو دست و پا رفتن بچه ها با گرفتاری قیف زدم و پختم و بعد همینطوری این ظرف رو که میشستم ظرف سری جدید کار، می رفت تو سینک. نهارو ساعت ۲ پختم و سر تک خوری با رضا حرفم شد و نهارو خوردیم و بعد من ظرفها رو بشور و خامه بزن و بذار یخچال و سری بعد ظرف شویی و ناپلئونی سانت بزن ببر و بچین و بشور و بذار تو فرو همینکه نشستم، سوخت...

دقیقا ۵ دقیقه. برو اونها رو راست و ریس کن و خامه بزن و کار بارها رو بکن و تو فکرت چیدمان سورپرایز بچین و .... زنگ و زنگ و زنگ و ... خواب باشه و بیدار نشد. مطمئن بودم خونه ست. بردم چیدم پشت درو صدا ریز تلویزیونم می اومد و پیش خودم گفتم شاید نخواست تلفنمو جواب بده و زنگ در رو زدم و اومدم پایین.

خانم و بچه ها درو باز کردن. واااااااای گفت و دخترک می گفت چه خوبه که رضوان مارو سورپرایز می کنه و ... رضوان از راه رسید و با هم خوش و بش کردن و من رفتم پیش مامان و حسابی منفی بافی کردم و ...

خواب بود. طبیعی بود خواب باشه. نمی فهمیدم چرا حالم بده. اومد پایین کاملا خواب آلود و تشکر کرد. منم خیلی با مهر برخورد نکردم و یکم با رضا خوش و بش کرد و رفت.

یاد پیرزنه "مریم" افتاده بودم تو مهمان مامان. همین مه لقا خانم خودمان.

 

 

 

 

اینگونه بود که اینگونه شد.

راستی ناپلئونیه کاملا تلخ شده بود. عوضش نون خامه ای عالی شد.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی