گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

الان عکس یه مادر پرستار رو دیدم که با لباس ضد کرونایی اون ور فنس وایساده و این طرف دختر کوچولوش هست و دارن هم رو نگاه می کنن.

یادم افتاد چند وقت پیش، اولای پاییز، ساندویچ درست کردم بچه ها رو گذاشتیم تو ماشین ببریم یه آب و هوایی عوض کنن.

اولین جا تو مسیرمون بام تهران بود.

امام علی رو رفتیم بالا و تو دوراهی محک برا انتخابش یه نیش ترمز زدیم و بعد به سمت محک رفتیم.

بیمارستان ارتش رو که دیدم یادم افتاد اوووووه این محدوده کلا محدوده ی کرونایی هاست، مسیح و ارتش ها.

وای نمی دونین چه استرسی گرفتیم. شیشه ها رو کشیدیم بالا و دقت کردیم فن خاموش باشه و تقریبا فراررررر کردیم از اونجا.

حین فرار به رضا گفتم می فهمی پزشکها دارن چیکار می کنن؟

می فهمید.

خودش آتش نشان بود و یک عمر هر جا مردم از ترس جونشون فرار کرده بودن، اون به دل آتیش زده بود برای خدمت.

چشمهام اشکی شد... قدردانتونیم خدمتگزاران مملکت. خدا حفظتون کنه برای ما و خانواده هاتون...

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی