گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

بهش هدیه دم دستی سینی و چهارتا قاشق چنگال پلاستیکی داده بودن که کدر بود و حسم میگفت از مواد بازیافتیه. با کلی اشک و آه ازش گرفتم و انداختم تو بازیافتیا.

حالا باید جبران می کردم. مخصوصا که چند روزی بود خیلی کمکم کرده بود و خانمانه برخورد کرده بود. اول از همه با هم مشغول ساخت گاز فردار شدیم.

چنان جالب شد که هم خودش هم بقیه انگشت به دهن موندن.

فرداش با رضا رفتیم قوری چینی و سینی فیلی هم خریدیم و جهازش کامل شد.

بعد براش یه ست پزشکی گرفتیم. قبل از اون با تل و خونه سازی، معاینه مون می کرد و با در کابینت کوچیکه ش، فشارمون رو می گرفت. تعداد بند و بساطش زیاد بود و ولو. عصر براش نمد گرفتم و کیف پزشکی هم دوختم.

شب سخت خوابش برد. خیلی ورجه وورجه کرد. صبح رفتم پتو رو بکشم روش دیدم کیف پزشکیش رو بغل کرده و خوابیده. همچین قند تو دلم آب شد که نگو.

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی