گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

هوا پاک پاک شده بود. شب با رضا رفتیم یه عالمه پیاده روی و خرید.

برگشتنی کباب خریدیم. بخاطر خانم مهندس. که کل امروز هیچی نخورده بود و با من به عنوان افطار دوتا نون خرمایی خورد. همین!!!؟ اوضاع جوری بود که بچه یکساله دهنش بو گرسنگی میداد. عجیب نیست؟؟؟

با کباب از خجالت شکمش درومد و من و رضا یکم خیالمون راحت شد. (این بار نون هم نگرفتیم که مراحل استریل سازی بی دردسر تر باشه)

نتیجه اینکه شب نزدیک ساعت ۳ خوابید و با رضوان دوتایی تا صبح تو خواب حرف زدن. بلند بلند...🥴

 

از فرصت پاکی هوا هم می خوایم استفاده کنیم انشاالله بریم گردش. همون خلاف بزرگ همیشگی. تو کوچه های لواسون قدم بزنیم. نهار رو همون دیشب آماده کردم، ساندویچ. فقط به شدت کم خوابیدم و کسلم. 

 

 

 

خدای شنوا و مهربان...

دوستت دارم....❤

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی