- ۹۹/۱۱/۰۹
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
دوشب پیش خانم مهندس ساعت ۴ بیدار شد. شیر درست کردم دادم بهش و تا ۵ صبح چند بار دیگه هم بیدارم کرد و هر بار یه چیز خواست و دفعه آخرش دیگه جیغ و فغان. منم ازین ور نصف شب داد داد و دعوا با بچه. گللللللل خوابم...
رضا رفت تو پذیرایی و اونم گذاشت زمین و من درو بستم و غش کردم. صبح رضا گفت تا وقتی داشته سرکار میرفته هم بیدار بوده و دیگه ۶ و نیم انگار خوابیده.
شب بعدش من نیم ساعت بود خوابیده بودم. ۳ بیدار شد. بازم تو گلللللل خوابم. شیر دادم نخوابید و فهمیدم دوباره قراره همون مسیر طی بشه، چندتا لیچار بهش گفتم و ولوش کردم تو خونه و بساط بافتنیمو ولو کردم و شروع کردم به بافتن. اونم دید اینجوریه دفتر نقاشی و مداد شمعی خواست و سی سانتی من نشست به نقاشی.
وسطاشم هی میگفت "عچس" یعنی فیلم بگیر.
تا ساعت ۵ و نیم دیگه چشمهاشو مالیدو رفت تو تختش. من نمازمم خوندم که تازه خوابش برد.
با رضوانم ازین قصه ها داشتم قدیم. الان خانم شده بزرگ شده خودش میره تو تختش میخوابه. اینم خانم میشه بزرگ میشه.
دیگه برای دیشب از عصر یکم خوابیدم که اگر به شب بیداریه، نمیرم از بیخوابی. ولی الهی شکر دیشب خوب خوابید.
- ۹۹/۱۱/۰۹