- ۰۰/۰۲/۱۳
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
تولدم با شب احیا برابر شده بود. فرصت خوبی شد برام. خدا بهم لطف کرد.
چندین نفری که بیشتر از همه تو زندگی آزارم داده بودن رو بخشیدم. و ازشون حلالیت طلبیدم چون من هم در جوابشون، اونها رو آزار داده بودم.
قصه جایی جالب شد که نبخشیدنم. یعنی راحت نبخشیدن. و یک حلالیت سرسری طلبیدن.
به خدا گفتم خدا میبینی آدمهاتو؟
تو رو به عزیزانت قسم کاری کن که من عوض بشم و اگر آزار دیدم و دلشکسته هم شدم ببخشم و دوباره با آزار نرنجونمشون.
گفتم خدا آدمها مثل تو نیستن که یه شیفت دلیت بزنی و کل هیستوری رو پاک کنی. یادشون میمونه تا بارها و بارها این طلب بخشش رو تو سرم بزنن. بارها و بارها منتظرن خطای جدید ببینن. خدا من رو عوض کن و شفا بده.
خدا من به حساب و کتابت ایمان دارم و بسیار لرزانم. خدا من از خودم می ترسم. از تکبرم. از غرورم. از منیتم. از نیاتم. از زبانم. از عملم.
خدا من رو شفا بده. ببخش و بخواه تا ببخشندم. من بخشیدم ولی یادم مونده. لطفا کاری کن دیگه یادم هم نمونه.
خدا کمکم کن. تمام اینچه امشب نوشتم رو قبلتر به شکلهای مختلف دیگه هم گفته بودم. نشده بود. خدا ریشه ای عملم کن. بکن این غده های زهر آلود رو. بنداز برن. چه نیازی دارم بهشون... خدا کمکم کن...خدای سالهای جوانیم. خدای سالهای تنهاییم.
- ۰۰/۰۲/۱۳