گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

پول خونه که همههههه ش هوتوتو.

خونه ی سازمانم که کلا رو هواست.

حقوق هم که دهم برج تموم میشه.

تو این وضع رفته تلویزیون ده کیلومتری خریده.

بعد چوب مبلها میره تو تنمون.

میز تلویزیونمون یک سوم تلویزیونه.

کابینتها دیگه قابل تمیز کردن نیست.

با تمام این اوصاف کلی مغزززز گذاشتم و ایده دادم که کارو بلاخره یه جوری انجامش بدیم. هیچ حالت سپاسگزاری توش نمیبینم.

حالت تهوعم کاملا.

کاملا ها.

دلم نمیخواد یکشنبه بشه ببینم برام طلا خریده. یک در ده هزار. اگر یادش باشه. انشاالله که نباشه.

 متنفرم.

از همه ی مناسبتهایی که باید چشم انتظار باشم و با مغز بخورم زمین متنفرم. 

اصلا دلم میخواد نباشم براش. کلا. مثل اولای ازدواجمون که عین خیالش نبود. الان شکل و طرز عین خیالش بودنه است که زجرم میده و نفرت انگیزه.اقا بی خیال ما.

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی