- ۰۰/۱۱/۰۲
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
میگه من میخوام فقط حال تو خوب باشه.
میگم یعنی بعد از اینکه از هر دری وارد شدم کوبیده شدم به دیوار، حق ندارم ناراحت باشم؟ افسرده باشم؟ داغون باشم؟ آقا خوب نیستم. واقعا خوب نیستم.
میگه قلبم درد میکنه.
گفتم دردهای من درونیه. خودتم میدونی تو وجودم چه خبره.
در نهایتم آب پاکی رو ریخت رو دستم که حالا حالا حالا حالاها از خونه خبری نیست و با همینجا باید بسازی.
منم آب پاکی رو ریختم رو دستش که هییییییییییچ وسیله ی نویی نمیخوام از در خونه بیاد تو.
ولی خودمونیم ناامیدی هم بددردیه ها.
گاهی سعی می کردم سرخودمو گول بزنم و یه سال یه سال خودمو بکشم برسونم به چندین سال دیگه. ولی وقتی تموم کرد قصه رو، واقعا حالم بدتره.
و باز هم تهوع و خشم.
چرا من گریه نمی کنم؟ بخدا گریه کلی حال بدم رو تخلیه میکنه.
نع... خبری نیست...
و من واقعاااااااااااااااااااااا خوب نیستم.
🙂
- ۰۰/۱۱/۰۲