- ۰۰/۱۱/۰۵
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
یک شب بی نهایت پر تنش بود این شب که خونه مامان بمناسبت رو مادر جمع شدیم.
من حالم بد بود. چند روزه قرص تیروئیدم رو نخوردم. به پریشون حالی این وقتم، مال خودم نبودن و رو ابرا راه رفتنم اضافه کن.
بعد مهندسم برخلاف دیروز و امروز تو خونه که عین دسته گل بود و اصلا خرابکاری نکرد، سه بار خونه مامان گند زد و اصلا دیگه با مغز میخواستم برم تو دیوار.
بعد این بالاییهای مفتخر هم بسیار شادکام از تزریقاتشون، در مورد تحقیقات علمی شون داد سخن داده بودن و ...
بعدم رضا و بالاییها در مورد تلویزیون صحبت کردن و اونها تلویزیون مارو خواستن. دکی. اونم رو بقیه ی گندها.
یعنی عصبی بودن مال یک لحظه ست. دیگه به حال انفجار افتاده بودم.🤯🤯🤯🤯
خیلی خانمی کردم.
تااااااا قبل از خواب، مهندس چند بار دیگه هم گند زد. آخر پوشکش کردم و خلاصه شب منوّری بود برام. نفرت انگیز. ازون شبهایی که مَوّاجه تو سرم و هم همه ست و دلم میخواد به طورکامل فراموشش کنم.
پس چرا نوشتی؟
- ۰۰/۱۱/۰۵