- ۰۰/۱۲/۱۵
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
سه سال پیش به تاریخ قمری این موقع ها دیگه اومدیم خونه.
از صبح در حال سونوگرافی و نوار قلب و چکاپ دکتر بودیم که بلاخره چی میشه!؟!؟؟؟
دکتر آخرین سونو رو که دید که به اجبار دادم اون آقا برام گرفت، دلش راضی نشد و گفت صبح بیا برو پیش فلانی و سونوی اون دیگه رای آخره. اگر اوضاع همونی که من میبینم باشه ختم بارداری رو اعلام می کنیم که " بچه تلف نشه".
تا صبح تمام مدت این جمله تو گوشم چرخ زد. اصلا فکر نمی کردم که کم بودن مایع بتونه باعث تلف شدن بچم بشه. ولو شدم و آب خوردم و قند خوردم و هی حرکتهاشو چک کردم. نگران بودم. سوره ها و دعاهاشو براش گذاشتم و تکون نخورد. تا صبح تو برزخ بودم. دل تو دلم نبود.
روز تولد عموجان اول ۱۳۳ مرتبه یا کاشف خوندم و تو ماشین سر ساعت ۸ و صلوات خاصه امام رضا، بچم بیدار شد.
به هر حال با هر شکلی که بود، که سخت هم بود، ماجرای بارداری مهندس در میلاد عمو جان یک ماه زودتر از وقت مقرر، به خیر گذشت و شاکرم. شاکرم. شاکرم.
فردا میخوام رولت بپزم. اگه پول بریزن بی شرف ها...
- ۰۰/۱۲/۱۵