گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

امشب داداش رضا اومد و لوسترهارو دید. از ترس سکته کرد.

جفت لوسترهارو در آورد و گفت تمام این سالها که اون بالا بوده خدا رحمتون کرده.

بی لوستر شدیم.

تو خونه ی به این کم نوری.

بعدم کل خونه رو تکوندم و تمام.

حالا لباس تولد بچه هارو بدوزم و چرخ رو هم جمع کنم و بریم گشت و گذار.

می ترسم.

همه دارن اومیکرون میگیرن.

حتی کسایی که رعایت می کردن.

😔

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی