- ۰۱/۰۱/۰۹
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
عیدمون داشت مزخرف سپری می شد.
در حال ساپورت این و اون.
بدون لذت بردن از هوا و آرامش و خلوتی روزهای اول سال تهران.
همه هم که مسافرت بودن. منم بین حال ناراحتی و عصبانیت و حسودی اوقات سپری می کردم.
اتفاقات خوبی هم افتاد.
ارتباط برقرار کردن با یه دوستی که بینمون کدورت بود.
و دیدن و در آغوش کشیدن عزیزی که اندازه ی یه قرن بود ندیده بودیمش.
تا اینکه یوهو تصمیم گرفتیم رفتیم مسافرت.
تو خونه ی نیم ساز بابا.
خاک و خل و سرد و بی امکانات.
ولی چون تنها راهمون بود، بهمون خوش گذشت.
یه دریای خوب رفتیم.
یه جنگل عالی.
یه روزم به کارهای خونه رسیدیم و رضوان کلاس مجازیشو برگزار کرد.
خوشحال و سرحال برگشتیم تهران.
بدو بدو بشور و بساب کردیم و بعدم گردش تو تهران شروع شد تازه.
خدا کنه همه شاد باشن. همه لبهاشون خندون باشه.
داشته هامون رو قدر بدونیم
بخوایم شاد باشیم میشه.
- ۰۱/۰۱/۰۹