گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

بعد از تولد دختر برادرم، خیلی دلم می خواست که تولد بچه ها دعوتشون نکنم.

دیروز که اونها مهمون داشتن و دوازده بدر داشتیم و اون رفتارهارو از داداشم دیدم دو برابر دلم خواست که نباشن.

امشب بعد افطار پیشواز ماه رمضان که مامانم اینها اومدن عید دیدنی، بخاطر طرز فکر مامانم، کاملا رایم به این شد که تولد بچه ها رو بدون مهمان برگزار کنم.

من از ۴ ماه پیش اعلام کرده بودم که روز تولد امام حسن میخوام تولد بگیرم. باز مامانم افتاد به جاریش و واسه خود شیرینی حاضره بره افطاری اون که از سر تا ته مراسمش توهینه.

به من میگه " فامیل بابا رو چیکار کنم؟"

وقتی اولویتت من و بچه م نیستن، نیا.

از اول قرن جدید شروع می کنم. دیگه هیچ مناسبتیم رو با حضور مهمان جشن نمی گیرم.

خسته شدم.

از همه خسته م.

تولد دخترش مدرسه براش مهمتره. تولد نوه ش فامیل شوهرش.

یه بار از رو حماقت باهاش درد دل کردم. گفتم تا به امروز سالگرد عقد یا ازدواجم رو تبریک گفتی؟ کادو نمی خوام ازت. فقط تبریک گفتی که برای عروست این کادوهای سنگین رو میگیری؟

پریروز بهم جواب داده که شماها فکر می کنین من از حق هر کدومتون میگیرم به اون یکی میدم؟ چند بار تاکید کردم مامان من هم؟ گفت اره.

سر شام هم که باهاش مشورت می کردم چی بپزم، گفتم نه بابا ته چین گرون میشه. زعفرونم حیفه. گفت واسه خودتون داری می پزی! خیلی بهم برخورد. طبق معمول دست گذاشت رو حساسیتم.

خلاصه قطعا الان به این نظر رسیدم و سرش می مونم.

دیگه نمی خوام از کسی هیچ انتظاری داشته باشم.

رضوان رو هم راضی کردم. اون فقط باید شاد باشه. براش هرکار بتونم می کنم. باید برم سراغ ایده.

اینجوری دیگه دوتا تولد ۴ نفری خوشگل میگیرم انشاالله.

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی