- ۰۱/۰۱/۱۸
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
امروز روز بالا و پایینها بود.
صبح برا سحری رضا دوباره با مشکل سال قبلش مواجه شد و ترسیده بود حسابی.
وقتی رفت سر کار من تو سرچهام دیدم اگر دارو بخوره میتونه روزه بگیره ولی اگر نه باید روزه نگیره. بهش گفتم و امروز دکترش بود و سر ظهر رفت و دکتر هم متعجب بود چرا دوباره مشکلش اود کرده و وقتی فهمید روزه ست، بست به روزه. دارو هم هیچی نداد.
دیگه من از صبح که خبرشو بهم داد، خیلی رفتم تو خودم.
از طرفی غصه خوردم که سلامتیش کامل بدست نیومده و شکننده ست. از طرف دیگه کلی روزه قضا براش درست میشه. از طرف دیگه تر دوباره من تنها شدم تو سحری و خب واقعا حالم دگرگون بود.
دیگه گذشت و عصر بچه ها رو که تو خونه حسابی کلافه بودن برد حیاط گردوند و بعد افطار خوردیم و گفتم امشب عید فطر باباست و رضا اول لبخند زد بعد رفت تو خودش.
با کلافگی افطار خوردیم و بعد بچه ها رو بردیم دکتر.
دکتر که تشخیص اومیکرون نداد و گفت سرماخوردگیه. هی من اصرار کردم کروناست و اون گفت نه. مهندسم چک کرد و گفت این یکی مشکلی نداره و خوشحال و خندان رفتیم گشت و گذار.
اتفاقات خوب
اتفاقات بد
به هر حال شکرت خدا
- ۰۱/۰۱/۱۸