گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

بعد از دکتر رفتیم نعمت بستنی و فالوده خوردیم.

وقتی وارد محوطه ش شدیم ازین نوازنده های دوره گرد "نازی نازی امشب دلم مست توئه" می نواخت.

وقتی مجرد بودم هر وقت به یاد اون بودم یه جا این آهنگ پخش می شد. امشب خیلیییییی طول کشید، ده دور نواخت تا یادم افتاد این آهنگ چه خاطره هایی برام داره. تقریبا فالوده م تموم شده بود و شش جفت چشم براق و تن یخ زده از تو ماشین داشتن نگاهم می کردن.🥰

لبخند زدم. دلم براش تنگ نشد. و فقط براش آرزو کردم که از پس مشکلاتش بر بیاد. مشکلات بزرگی که چند وقتیه داره باهاشون دست و پنجه نرم می کنه.

حتی به این فکر کردم که شاید تو این لحظه داره به خودش لعنت می فرسته. ولی برای من دیگه مهم نبود و باز لبخند زدم. آب اضافه ی فالوده رو پای درخت ریختم. کاسه رو داخل سطل زباله انداختم و آروم به سمت ماشین راه افتادم. بعد از حرکت ماشین، رضا رو بوسیدم و گفتم نریم خونه یکم دور دور کنیم.

 

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی