- ۰۱/۰۲/۰۵
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
تولد مهندس تو قرنطینه مون بود. خیلی عالی با کمک فکری دوستم سپری شد. انقدر خوب بود که وقتی از رضوان پرسیدم میخوای تولدت همه باشن یا مثل تولد مهندس باشه گفت فرقی نداره. یعنی خوبیش براش یک اندازه بود و خب من کلی دل گرم شدم.
قصه ی تولد رضوان هم که خیلی دردناک بود برام. و وقتی بهش گفتم میخوای همه باشن کمی فکر کردو گفت :
آیا اصلا کسی میخواد تولدم بیاد؟
بعد رفت پرسید و اوکی گرفت و من روز تولد رو عوض کردم کلی شکایتشونو هم به امام حسن کردم و بلاخره روز تولد و روز بعد از تولد امام حسن جشن گرفتیم.
خیلی سخت گذشت بهم. تولد و افطاری با هم خیلی سخت بود. با اینکه ساده برگزارش کرده بودم.
رضا وظایفش رو به روز آخر موکول کرد و این خیلییییییی برام اذیت کننده شد. همه ی کارهارو دست تنها انجام دادم. مامانم برا سبزی پاک کردن اومد ولی هنوز یه عالمه کار انجام نشده داشتم.
به هر حال انجام شد.
مولودی هم گذاشتم.
دعا هم کردیم.
و اون روز سخت تموم شد.
دخترم خوشحال بود و این تمام ماجراست.
دوستم بهم گفت، تو اولین مادری هستی که بچه ها تو یک ماه به دنیا اومدن و براشون دوتا تولد میگیری.
گفتم فقط تو یک ماه نه، تو یک هفته.
چون عاشق این کارم.
تامام
- ۰۱/۰۲/۰۵