- ۰۱/۰۲/۲۲
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
از مراسم سالگرد ازدواج گذشتیم و رسیدیم به تولدم. شبی که همه انتظار داشتیم عید فطر بشه و نشد.
من اصرار داشتم که فقط ببرتم بگردونتم و تولد نگیره کلا.
بعد اون روز نمی دونم چطور بود بدجور حالم خراب بود و مشتاق خواب. از ۴ تا ۷ خوابیدم.
رضا فکر کرده بود الکی اومدم خودمو بخواب زدم که اون به کارهاش برسه.
ولی من واقعا مرده بودم.
تو خونه مامان برام تولد گرفت. کمک مامان افطار آماده کرد و خلاصه سنگ تموم گذاشت.
از همه اینها مهمتر خونه رو تزئین کرد. با داشته هامون. ولی همونم خیلیییی کار خفنی بود.
خیلی ممنونش بودم خیلی بهم خوش گذشت.
بعدشم که رفتیم خونه بابا شمال و اونجا رو هم یکم آباد کردیم و خیلی عالی بود و واقعا خوش گذشت.
خیلی کار کردیم و خسته شدیم ولی واقعا خوش گذشت.
همین.
- ۰۱/۰۲/۲۲