- ۰۱/۰۶/۲۹
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
دیشب بلاخره از خونه مامان، بچه هارو جمع و جور کردم و ۱۲:۰۰ دیگه مسواک زده رفتم تو رختخواب.
رضا نشست سر یه مستند مهم پا نشد. بچه ها هم خسته هی کارهای خطرناک کردن. من هی حرص که "میاماااا" آروم نمی گرفتن.
بلاخره رضوان رفت برای خواب ولی مهندس هنوز جول و مول می کرد و ناگهان صدای زارت و بعد داد و بیداد رضا و بعد جیغ مهندس و ... بله. بار دوم سرش از هم باز شد.
همین ساعت ۱ شب بود.
دیگه ۱ و بیست دقیقه کسری بودیم و انجام نداد و رفتیم دی و ساعت ۳ رفت اتاق عمل. ۳ و بیست دقیقه اومد بیرون با جیغ و گریه که "دعوام کردن. آمپولم زدن".
هیچی. تا رسیدیم خونه شد ۴ و تا دوش بگیرم و لباسهای نجس و آلوده رو بریزم بشورم ۴ و بیست دقیقه خوابیدیم.
بچم رضوان شبی که کیف خریده بودش اینجوری شد.
امروزم تو گروه گذاشته بودن که کتابهارو بگیریم. تا ساعت ۱۰. یهو از خواب پریدم ده و ربع بود.
رضا نرفت سرکار. بیدارش کردم پریدیم رفتیم مدرسه. منتظر غرغر هم بودم بخاطر دیر کردن که الحمدلله اتفاقی نیفتاد و کتابهارو گرفتم و بعدم جلد و برچسب و تو خونه هم بابا اومده بود و جو الحمدلله خیلی مثبت شده بود.
بچم بیدار شد، صورت و تنشو اب کشیدم. ولی موهاش نجسه باز. دیگه تا پس فردا که ببرمش دوش بگیره. ذوق کتابها و برچسبهای رضوان و اومدن بابا جون رو کرد و کلا مشکلش یادش رفت.
عصر بعد نهارم رفتیم کفش خریدیم.
شب هم خاله رسید و زندگی باز روی خوشش رو بهمون نشون داد.
الحمدلله علی کل حال. الحمدلله علی کل نعمه.
- ۰۱/۰۶/۲۹