گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

انقدر بهم گفتن چقدرررر لاغر شدی، رفتم رو وزنه.

بله.

یک کیلو کم شدم.

برای کسی مثل من وزن کم کردن خیلی واضحه. چون دیگه دارم به حالت فلت در میام.

 

امروز که جلو آینه از تیرگی پوست و سیاهی و گودی زیر چشمم حال بدی پیدا کردم، رفتم تو فکر چاره. چیزی بدست نیاوردم. و فکر می کردم چطور واکنش قطع لووتریکسین تو جاری چاق شدن بود و در من لاغر شدن. تا اینکه دوستم پرسید، حتما این چند وقت خیلی حرص و جوش خوردی؟! البته منظور اون وضع اجتماع بود.

ولی ما چه اعصابی ازمون له شد با این جانوران.

چقدر فکر و خیال ید تراپی کردم.

چقدر سر مسائل تدفین بهم ریختم.

همین الانش تن و بدنی ازمون لرزوند که نگو. زیر پتو با پاهای یخ ولوئم. یه قرص آرام بخش هم خوردم تازه. این قرص رو جراحم بهم داد. بخاطر اضطراب عمل. ولی تا الان دو سه تا خوردم ازش. ریلکس میکنه واقعا.

رضا هم در حال ترخیص برادرش. پیشم نیست. به کمکش نیاز داشتم.

وقتی رفتم بچه هارو از مدرسه بیارم یه تصادف جزئی هم کردم. سپر به سپر. ته دیگمم سوخت. کلا پناه بر خدا.

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی