- ۰۱/۰۷/۲۴
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
امروز یکی از "یادم باشه" ها رو انجام دادم.
یکی از یادم باشه هایی که بخاطرش چند بار با بیمارستان تماس داشتم و برام تاریخش رو تنظیم کرده بود.
با رضا که بر می گشتیم گفتم خسته م. خیلی زشته این عبارت در موقعیتی که دارم. با اینهمه لطفی که خدا بهم داشته و داره. و بیماری ای که حداقل در حال حاضر وضع خوبی داره. یه پله مونده تا افسار بهش بزنم و اجازه بهش ندم افسار گسیخته کاری کنه. البته که اول و آخر خدا. کار انسانی و درمانی منظورمه.
خسته م از رژیم غذایی. خسته م از به خاطر نگه داشتن تاریخها. خسته م از بکن نکن هایی که مجبورم. خسته م از ناتوانی و نامفهوم بودن ماجراهام. دلم میخواد زودتر همه چیز تموم بشه.
یه یادم باشه دارم ۳۰ مهر. چندتا آزمایش دارم و عصر هم یک متخصص که خیلی وقت گرفتم ازش و هر بار به دلیلی کنسل شد.
یه یادم باشه هم، ساعت ۱ و نیم روز ۲ آبانه. البته که از صبحش احتمالا درگیر جمع آوری آزمایشهام از آزمایشگاههای اقسا نقاط تهرانه. 🥴
و بعد...
۱۶ روز، دوری.
قرنطینه.
حصر خانگی.
فاصله ی ایمن.
بعدش چی؟
نمی دونم.
پناه بر خدا.
ولی الان می دونم که دلم میخواد روز ۱۷ آبان روز شادی باشه.
و دلم میخواد آخر آبان یه زیارت کوتاه پیش آقا برم.
و آخر آبان یه سفر دسته جمعی.
حتی با فامیل مهدی.
دلم میخواد آرامش خیال داشته باشم.
الانم الحمدلله دارم. به لطف خدا. ولی رعایتها و بکن نکنهام زیاده. سخته برام.
خدایا، پناهم تویی.
- ۰۱/۰۷/۲۴