- ۰۱/۰۸/۰۳
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
به محض ورود، دیدن خانم محجبه ولی مانتویی و خوش تیپ، دلم رو قرص کرد.
هم اتاقیم بودن.
سریع لباسهارو تو دستشویی عوض کردیم و به همراه کلاه روسری هم به سر انداختیم. دوربین روی میز پزشک و ایستگاه پرستاری که همیشه هم مورد توجه خانمهای پرستار نبود، مارو نمایش میداد.
دکتر اعتقاد داشت چون دکتره، میتونه موهامون رو ببینه. ولی خب دیگه... ما قواعد خودمون رو داشتیم.
ابتدای امر، فشارمون رو گرفت. آمپول ضد تهوع و معده تزریق کرد. ید که باز شده و رقیق شده بود رو داد و خوردیم. روش هم آب معمولی.
مال من طعم ماهی میداد. مال هم اتاقیم ید به حسش، مزه نمیداد ولی اون لیوان آبی که بعدش خورد تلخ بود و تلخی به دهانش موند. اجازه داشت در اون صورت آب میوه بخوره.
به محض نوشیدن دارو شروع به قدم زدن کردیم. عرقی در نیومد. با هم حرفهایی از تیپ خودمون میزدیم. دکتر ِگوش تیز زنگ زد که:
"حزب الهی بازی بسه یکم آهنگ بذارید قر بدید. جنب و جوش داشته باشید."
گفتیم چشم. یکم حالت دو رو به پیاده روی اضافه کردیم. از ساعت یک ربع به۳ که دارو خوردیم تا ۵ و نیم دویدم و تقریبا بدون وقفه راه رفتم.
بعد اول هم اتاقی که خسته تر شده بود رفت حمام و بعد من.
همه لباس و حوله ها رو داخل کیسه انداخته و به زباله دان منتقل کردیم.
تا ۶ و ربع. که داروی تهوع رو به شکل قرص آورد و قبل از شام خوردیم.
شام ساعت ۷. مرغی که بوی زرد چوبه می داد. زرشک پلو. آش و سوپی هم طعم شله قلمکار بدون گوشت. هویج و لوبیای پخته. با مقدار زیاد نمک. و لیمو ترش.
به زووووور چون خیلی زیاد بود و میخواستم اصراف نشه، همه ش رو خوردم.
اگر تهوع داشتم لب نمی زدم بهشون.
بعد از غذا به جاری و بچه ها و رضا زنگ زدم تصویری صحبت کردیم با آی گپ. به مامان با تلفن. از ماجرای سفر بابا اطلاعی نداشت چون داخل اتاق نبود و هیچی نشنیده بود اونم رفته بود کوه و کلا در هوا بود قصه. ولی گویا موفقیت آمیز بود.
ساعت ۹ دارو خوردیم. قبلش چای خورده بودیم و قصه ی زندگیش رو تعریف کرد. بسیار سخت. در عین متمول بودن از لحاظ اقتصادی.
جالبی قصه اینه که خودش ۳ ماه ازم بزرگتر. دخترش ۵ ماه از رضوان. یعنی شرایط عمومیمون شباهتهایی داشت. هم سن بودیم و بچه هامون هردو کلاس اولن. ولی من در نعمت غرق. بنده ی خدا...
و هم اتاقی بعد از ۶ هزار بار دستشویی، خوابید. نه ببخشید غش کرد از زور خستگی.
تا اینجای ماجرا، بخش سختش دستشوییه. و نگه داشتن دستمال در یک دست و پوشیدن لباس با دست دیگه. انداختن زباله در اتاق زباله و برگشتن به دستشویی و شستن دست و دستشویی و مجدد شستن دست خود. که عین چوب خشک شده. یه جورایی مسابقه ی محله.
یک و یک و یک
دو و دو و دو
سه و سه و سه
😁
- ۰۱/۰۸/۰۳