- ۰۱/۰۸/۰۵
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
عکس رو از خبرگزاری بر می دارم.
"ویرایش"رو میزنم. دور تا دور "آرزو"م، کادر رو تنظیم می کنم و برش رو میزنم.
حالا خوب ِخوب بهش نگاه می کنم.
به این زن معمولی، و آغوش معمولی، به ماسک روی صورت پسر معمولیش. به این مجموعه که آرزوی من هست. اشکم میچکه. رو زمین و هوا این گلوله ی تشعشع رو می گیرم. دستم رو می شورم و بر می گردم.
چقدر دعا کردم فرزند دیگه ای در کار نباشه. چقدر دعا کردم همسرش هم همراهش به شهادت رسیده باشه. و اگر این دو هم میسر شده باشه، زهی سعادت. و چقدر در اون صورت بهش حسودی می کنم.
خدایا این تصویر آرزوی منه. دخترام تو آغوشم باشن. همسرمم باشه. اگه مادرو پدر و خواهرو برادرمم بودن چه بهتر، همگی با هم به فرمان یکی از دشمنان ولی امرم. دشمنان امام زمانم، به خون خودمون آغشته بشیم. همگی با هم خونمون رو، جونمون رو در راهش از دست بدیم.
دلم میخواد بشناسمش.
دلم میخواد بدونم دعای قنوتش چی بوده؟ چه نونی دست صاحب نفسی داده که این نسیبش شده. الگوی زندگیم بشه. "این بازیگرِ قاب آرزوی من".
خیلی برای رسیدن اون روز دعا می کنم.
حین پیاده روی صبحم، براش الرحمن گذاشتم و خوندم. کاش یه جوابی بهم بده. من، یک زن معمولی، به جواب اون زن معمولی نیاز دارم. به این زن معمولی که تصویر یک رویاست برای من.
- ۰۱/۰۸/۰۵