گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

رفتیم مدرسه.

جلسه پرباری بود.

برای جشن آب، مشارکت کردم. میخواستم کمک کنم. یهو کلاً یه بخش رو داد دستم. 🥲 دیگه تعارف اومد نیومد داشت. مامان هانا ولی یه بخش رو خودش کامل دست گرفت.

دیگه سر مسائل دیگه هم مادرها کاملا خدا پسندانه مشارکت رو در پیش گرفتن.

حرف اون خانمی که عضو انجمن بود یک چیز بود.

گفت ما داریم با چنگ و دندون مدارس دولتی رو برای قشرهایی که نمی تونن وارد مدارس غیر دولتی بشن حفظ می کنیم.

اگر برای تجهیز مدارس تلاش نکنیم آموزش و پرورش به سمت خصوصی سازی میره و یهرقشرهایی کلا از تحصیل باز می مونن.

آموزش پرورش واقعا بودجه ای برای این هزینه ها( تهویه، میز و صندلی راحت برای سن بچه ها، رنگ کلاس و ...) نداره و اولویتش هم نیست.

خلاصه واقعا متقاعد شدیم. مونده متقاعد کردن جیبهای خانواده😖

حالا منتظرم تا پروژه م به دستم برسه.

 

 

 

ولی خودمونیم ها.

بخاطر ماسکه که صدا به صدا نمیرسه یا چی، خیلی فاصله ها تو هم رفته ست. بابا خواهر من یکم اون ور تر برو.

من فاصله م رو با همه حفظ کردم. موفق بودم. ولی سخت بود واقعا.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی