گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

معلم پرسید شما خانمِ؟

گفتم.

گفت او مادر رضوان.

و چشمهاش برق زد.

و حتی دلش ضعف رفت.

به وضوح مشخص بود راضیه ازش.

 

 

تا خونه دلم خواست مامانم رو بغلم کنم و عذرخواهی کنم. که این حس رو هیچ وقت بهش ندادم. اونم مامان بنده خدای من که دوست داشت همیشه بچه هاش بهترین باشن.

به خودمم نهیب زدم خیلی ذوق زده نشم. انقدر تو زندگی پستی بلندی هست.

ولی از لحظه م لذت بردم. و شاکر بودم.

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی