هوالرئوف الرحیم
نی نی از ابتدای 17 هفتگی حرکات محکم و واضحش رو شروع کرد. طوری که بابا هم کاملا متوجهش میشه و کلی قربونش میره و قشنگ می خنده.
هوووم...
رضا واقعا برای بچه دوم آماده تر و شادتره. سر رضوان بیشتر ترس و استرس بود. از آینده ای که نمی دونست چیه. از موجودی که شناختی نداشت بهش.
منم از وقتی تکونهاش اینطور واضح شده، حسم بهش یه جوریه. قربونش می رم و باهاش حرف می زنم. و این یکم رضوان رو حساس می کنه و نگرانم...
اتفاق جالب در رضوان اینه که اصلا در مورد نی نی با هیچ کس صحبت نمی کنه. حالا یا یک منع و نگرانی درونیه که مانع حرف زدنش میشه، یا یک سیاست، نمی دونم؟!
کم. خیلی کم مونده تا بفهمم چه جنسیتی در درونم داره رشد می کنه. از روی ساعت بخوام بگم، 30 ساعت دیگه. انشاالله. به شرط حیات. و اگر نی نی مثل رضوان هوس نکنه 4 ساعت علافم کنه.
اتفاق دیگه اینه که تمام مراحل تا به امروز این نی نی رو تنهایی و یا با رضوان انجام دادم. رضا که خاطرش جمع هست، هیچ جا باهام نیومده. برای این بار برنامه ریزی کرده بود بیاد، ولی آزمون ورزش و مرخصی های فرداش، مانعش شد . و باز تنهایم.
حالا تو فکرم که زود خبر ندم و شب که برگشت خونه جشن جنسیت بگیرم. تو اتاق ریحانه مثلا. اونم با این اوضاع بلبشوی خونه. بادکنک با محتویات رنگ مورد نظر رو بدم بترکونه. البته دیدم که بادکنک آماده ش هم وجود داره. حالا تا 30 ساعت دیگه...
در نهایت اینکه؛
خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار