گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

رضا بعد از سه روز استراحت مطلق برگشت سر کار. خوب خوب نشده ولی حداقل به مرحله ای رسیده که بشه از خونه بره بیرون.

فشار کاریم این چند روز زیاد بود. خیلی زیاد. خریدهای بیرون و تمام کارهای بیرون به کارهای زیاد خونه اضافه شده بود. دائم هم باید به رضا یا نوشیدنی یا خوردنی می دادم بخوره. یه سره یا پای گاز بودم یا پای ظرفشویی.

این کتار رختخواب دخترک رو هم دوختم. با رضوان هم باید بازی می کردم و ئوفففف. عجب توانی خدا بهم داد. دستش درست.

سنگین تر شدم و نی نی روی نفسم هست و ولی خدا هست.

از مامان اینها هم هیچ خبری نیست.

هیچ.





پی نوشت:

رضا کاش کمی زبان رمانتیک تقدیر داشت...


  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی