گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

چند شبه فسقل بیچاره م میکنه برای خواب. اون وسطا یه شب خوب می خوابه و یادم میره و باز از اول.

امروز هم رضوان از اعماق وجودش برای هرچیزی جیغ می زد و گریه می کرد و انقدر خودم داد زده بودم، داشتم منفجر می شدم.

داخل گوشهام دوتا بادکنک گنده تصور می کنم بعلاوه ی سر درد و به شدت تحریک پذیر بودن. حتی یه بار رضوان از پشت بغلم کرد که بوسم کنه، به شدت عصبی شدم.

در اتاقو قفل کردم. در رختکن رو هم. در حمام رو هم. و زیر دوش فقط به صدای آب گوش دادم. گردنم و بین موهامو ماساژ دادم و ترس از خاموش شدن آبگرمکن، فرستادم بیرون. بهتر شدم واقعا. ولی غصه م گرفته بود حالا که برم باشگاه با صدای آهنگ بلند و تند، چیکار کنم کجا فرار کنم. 

واقعا برای پیلاتس دلم تنگه. من به اندازه ی کافی هیجان دارم و به یک ساعت آرامش نیازمندم که ریفرش بشم و برگردم. پیلاتس من افسرده و داغون رو سر رضوان به حال عالی برگردوند. هم دردهام رو درمان کرد. هم حس خوب علاقه به خود. مخصوصا که به شدت به هیکلمم رسید. 

خلاصه که شب و روزهای سختی رو دارم تجربه می کنم. 

 

 

 

 

مامان میگن شاید دندونه.

گفتم الهی که دندون باشه خلاص بشم بلاخره.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی