گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

بعد از مدتهااااا، صبحانه ی دلچسبمو با لذت و کمی سختی (بخاطر فرو رفتن نون داخل حفره ی پانسمان شده ی دندونم) می خوردم که یهو حس کردم چیزی مثل استخون داخل لقمه م هست. کمی که نونها رو با زبون این طرف و اون طرف کردم، واقعیت تلخ "شکستن دندان پانسمان دار" به جانم نشست و شیرینی صبحانه ی دلچسبم، به تلخی بدل شد.

تمام روز رو بدون غذا سپری کردم و همون طوری باشگاه رفتم. شیر گرم و بیسکوییت می خوردم که بیسکوییتها اینطوری آب می شدن و جویدن نمی خواستن. می خوردم که فقط نمیرم.

صبح رضا سر کار نرفت.

دوتایی عشقولانه رفتیم دکتر و یه دکتر دیگه دندون شکسته و لق شده رو کشید و عصب طوووولانیش رو هم کشید بیرون و دوباره پانسمان کرد که بتونم تا 9 روز دیگه دووم بیارم.

هوووووف.

الکی الکی خودمو بدبخت کردم...

فقط یه "ته دیگ" نمی تونستم بخورم. حالا دیگه هیچی نمی تونم بخورم.😩

 

 

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی