- ۹۸/۱۰/۱۳
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
بعد از مدتهااااا، صبحانه ی دلچسبمو با لذت و کمی سختی (بخاطر فرو رفتن نون داخل حفره ی پانسمان شده ی دندونم) می خوردم که یهو حس کردم چیزی مثل استخون داخل لقمه م هست. کمی که نونها رو با زبون این طرف و اون طرف کردم، واقعیت تلخ "شکستن دندان پانسمان دار" به جانم نشست و شیرینی صبحانه ی دلچسبم، به تلخی بدل شد.
تمام روز رو بدون غذا سپری کردم و همون طوری باشگاه رفتم. شیر گرم و بیسکوییت می خوردم که بیسکوییتها اینطوری آب می شدن و جویدن نمی خواستن. می خوردم که فقط نمیرم.
صبح رضا سر کار نرفت.
دوتایی عشقولانه رفتیم دکتر و یه دکتر دیگه دندون شکسته و لق شده رو کشید و عصب طوووولانیش رو هم کشید بیرون و دوباره پانسمان کرد که بتونم تا 9 روز دیگه دووم بیارم.
هوووووف.
الکی الکی خودمو بدبخت کردم...
فقط یه "ته دیگ" نمی تونستم بخورم. حالا دیگه هیچی نمی تونم بخورم.😩
- ۹۸/۱۰/۱۳