گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

با فاصله ی یک روز دو تا کیک تولد ساختم. یکی برا برادر رضا. یکی برا برادر خودم.

مال برادر خودم از لحاظ طرح و مزه عالی شد. برا برادر رضا خامه ش خوب نبود و عالی نشد. انقدر فشار عصبی رو تحمل کردم که به رضا گفتم: "دیگه برا کسی کیک درست نمی کنم. اگر خودم حوصله داشتم براشون کادو میدم ولی سفارشی دیگه ابدا کار نخواهم کرد."

اینجوری بگم که انگار برا شوهر خودم دارم تولد میگیرم. همه ی بار رو ریخته بود رو سر من و رضا. کاملا تحمیلی. از قبل تولد عصبی بودمممممم تا فردا شبش.

دیروز دیده قیمت خوب در میاد میگه پس یکی دیگه هم بزن برامون. رضا گفت برو بابا پوست مارو کندی. 

این به کنار. و جمله ی مامانش و رفتارشم به کنار. حالا آتنا اسمس داده می خواد حضوری بیاد دیدنم. واقعیت اصلا حوصله ش رو ندارم. فعلا هیچ جوابی ندادم بهش تا یکم فکر کنم.

 

اما بگم از موفقیتم در کیک برادر. که اشک شوق و هیجان ریخت.

و رضایی که گفت کیک نمی خواد بخوره، با خوردن یه چنگال کیک، یک برش و کیک بچه ها رو خورد و کلی کیف کرد.

 

 

😊😊😊

 

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی