- ۹۷/۰۳/۲۷
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
سیب زمینی کبابی رو به فوتبال ترجیح داده بودیم و تو حیاط مشغول درست کردنش بودیم. از رو صدای همسایه ها می فهمیدیم داره چه خبر میشه.
اصلا یادمون نبود که پنجمین سالگرد بله برونمون هست، همینطوری حال دلهامون با هم خوب بود و خوش می گذشت.
اذان شد و بین دو تا نمازم بودم که ایران برد. جیغ و شور و شوق عادی داشتیم.
اتفاق جالب امشب این بود که طرفهای ساعت 11 که به رضوان شامش رو دادم، رضا گفت: "بریم بیرون بگردیم یکم تو جو مردم باشیم". منم بدون مقاومت قبول کردم و خواهرم که در همسایگیم هست رو برداشتیم و رفتیم. با پرچم های ایران.
خیلی خوش گذشت. خیلی کیف کردیم. مخصوصا که بازی اسپانیا-پرتغال رو هم می شنیدیم و مساوی کردن و ما صدر جدول باقی موندیم.
کلی می خندیدیم که بازی ایران رو ندیدیم بعد برای مساوی کردن اینها چقدر شور و شوق نشون دادیم.
مردم هم که گل.
به رضوان خیلی خوش گذشت. کلی "ایران ایران" گفت. کلی پرچم چرخوند. صبح که مصلی رفته بود. هفته پیش هم راهپیمایی. امشب هم جشن پیروزی. همه جوره حامی ایران و وطن بارش میارم. انشاالله.
خیلی شب مثبت و خوبی بود.
شکرت خدا.
هوالرئوف الرحیم
خب بلاخره شد. بلاخره بعد از کلی ممارست شد.
***
خوشحالم که امشب در این شب عزیز این وبلاگ احداث می شه.
در این شب که عید فطر هست و تاریخ وصال من و همسرم. در پنجمین سال. و شب شاد ملت ایران برای پیروزی در برابر مراکش در جام جهانی 2018 روسیه.
فعلاً یه معرفی کلی انجام بدم.
برای سومین بار از آشنایان دارم فرار می کنم. بار اول کلیه فامیل و بار دوم، یک نفر آدم بسیار نزدیک از لحاظ نسبت و بسیار دور از لحاظ روح.
بی نهایت ازش بیزار و فراری شدم. دلم نمی خواد خیلی بد و بیراه بنویسم الآن در این پست اول. و بگم بی خیال که خوند. بی خیال که ادا در آورد. بی خیال به همه چیز و یه بار دیگه شروع کنم.
حالا دیگه واقعاً می خوام راحت راحت بنویسم. راحت راحت راحت.
فعلاً هیچ کدوم از مخاطبان قبلم رو دعوت نمی کنم تا ببینم چی پیش میاد.
خب
از اونجایی که بسیار آدم پیگیری هست، مجبورم خیلی خیلی مستعار و دور از ذهن، خودم رو بسازم.
مثلاً اسم همسر رو بگذارم رضا و اسم خودم رو بگذارم رها. اسم دخترم رو هم رضوان. که هیچ کدوم اسمهای حقیقی ما نیست. این قالب، قالبی که معرف ِمن باشه نیست. این اسم وبلاگ، این آدرس، همگی از من و روحم دور دور هستند. اما چه کنم. مجبورم.
از سال 84 که وبلاگ بنویسی، دیگه تمام تمام روزمرگیت تبدیل می شه به حروف و کلمات و تنظیمات. نمی تونم از وبلاگ نویسی دور بشم. پس مجبورم به نقل مکان. همش.
خلاصه که فعلاً بسم الله الرحمن الرحیم.