- ۹۷/۰۸/۱۳
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
پنج شنبه خیلی خیلی اتفاقی کامل آشپزخونه رو تکوندم. کاملها. از وقتی تو عید می تکونمش هم بیشتر. بگذریم که ممنوعیت هم داشتم، رضا هم سفر بود...
ظرفهای دیروز شهروند مرکزی و قیمتهاشون رو که دیدم تازه قدر وسایل و ظرفهام رو دونستم و با این چیدمان جدید و اضافه کردن همین چندتا دونه ظرف تک شده به ظرفهای قبلیم، کلی محبوبم شدن.
ظهر هم از تره بار یه دست فنجون دم دستی گرفتم "نوری تازه" دیگه نور علی نور شد تازه، سه تا فنجون اهدایی به اساتید که بهشون ندادیم رو هم باز کردم برای خودمون سه تا. حالی به حولی و کلی آشپزخونه دوست شدم.
یه شام مفصل هم پختم. چون تو کل روز خودم درست غذا نخورده بودم و از رضا هم خبر داشتم که هیچی نخورده.
در نهایت دوش گرفتم و آرایش کردم و رضا له و داغون رسید.
فقط شام و چایی رو با ذوق خورد و کلی با انرژی مثبت خیلی زود خوابیدیم. هر یه خیلی خیلی داغون بودیم
این بار سنگین هم، زمین گذاشته شد و الحمدلله تموم شد.
ولی باز یک بار دیگه باید بره مدرکش رو بگیره بیاد...