گذرگاه

۲۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

یه روزایی از خودم خیلی راضیم.

مثل امروز.

روز سوم جدول جوایز بود. روز دوم یه روز کاملا موفق بود که جایزه ش رفتن پیش خاله و مامان جونش بود.

صبحانه رو خوردم و بند و بساط خورشت کرفس رو به خواست رضوان، فراهم کردم و لحظه ی آخر، وقتی گوشت و نعناع و جعفری رو تفت داده بودم و رسما دیگه داشت خورشت کرفس شکل می گرفت، دیدم کرفس ندارم.

بابا پیشم بود ولی به بابا نگفتم. خودم لباس پوشیدم که با فسقلک برم، رضوان هم دلش خواست بیاد و سه تایی رفتیم کرفس خریدیم. بعد هم جایزه برای رضوان و جایزه برای خودم.

خیلی از خودم خوشم اومد.

درسته که اصلا خورشت کرفس به نهار امروزمون نرسید. ولی این حرکت رو خیلی دوست داشتم. 





هوالرئوف الرحیم

اصلا نیاز نشد پیش دکتر بریم. خودش خوب شد.

امشب بعد دو سال رفتیم خونه ی این یکی ها. خوب بود خیلی خوش گذشت.

در نهایت ولی فسقلک کاری کرد کارستون. شستیم و آب کشیدیم و رفت پی کارش. حالا یاسمین هی می گفت. گفتم:

"مگه تو نمی کنی ازین کارها؟"

هم خودش هم مامان باباش بدشون اومد. ولی دیگه تکرار نکرد. 

رضا میگه یادشون می ره. ولی من می گم نه!

بگذریم...

امشب شور بامیه خوردم. و مربای لیمو ترش. محشر بود. هنوز مزه شون زیر زبونمه.



هوالرئوف الرحیم

من و رضا و فسقلک سرما خوردیم.

رضوان اولین سرماخوردگیش روز عاشورا و در شش ماهگیش بود. فسقلک در سه ماهگی.

فردا بریم پیش دکتر رضوانی جون.






هوالرئوف الرحیم.

28م میشد 100 روزگی فسقلک. یادم رفت تا 31 م. 

صبح پاشدم کیک پختم. بعد خاله تولدیا اومدن و تولد بازی و کیک و پیتزا خوری. تمام شد رفتن.

بعد که رضا اومد جشن گرفتیم.

صبح زنگ زده بودم به رضا گفته بودم که یادمون رفته و اون گفته بود عیب نداره امروز میگیریم.

بعد کیک و چای آوردم و عکس گرفتیم و یهو رضا کادو بهش یه دستبند مدل مال یاس هدیه داد.

انقدر به چشمم قشنگ اومد کارش که نگو. چون بدون هماهنگی و از ذوق خودش رفته بود این کارو انجام داده بود.




صبح عکسهای 100 روزگی رضوان رو هم دیده بودیم.

خدای من چقدر زودددددد می گذره....