گذرگاه

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

صبحهای زوج با الن ورزش میکنم.

بسیار لذت بخشه برام. و اون روزی که ورزش می کنم عجیب فعالیتهای دیگه م هم زیادتر میشه.

امروز از صبح که تازه نیم ساعتم دیرتر پاشدم، فقط دوئیدم. همه چیزمم سر جاش حاضر بود. عصرم که دونات پختم. یعنی انقدر من امروز کار کردم، فکر کردن بهش مخم رو داغ میکنه.

خیلی دلم می خواست مثل یک گل نوازش میشدم. رسیدگی بهم میشد.

واقعا قصد ناشکری ندارم. واقعا رضا مرد خوبیه. از مادیات چیزی برام کم نمیگذاره. خوش خلقه. همراهه. دلسوزه. ولی اون جوری که دوست دارم هرگز ازش توجه نگرفتم. 

حرف زدن ساده. بیرون رفتن... ای خدا شکرت. الحمدلله. ناشکری نمی کنم.

 

 

 

 

به بهانه آهنگ ترکی دل شرحه کنی که امشب شنیدم...

هوالرئوف الرحیم

رضا ورزش می کرد، رژیم گرفته بود، حسااااااااابی وزن کم کرد. نزدیک ۱۲ کیلو.

بعد هی هرکی دیدش گفت واااااای نکنه مریض شدی، اونم دهن بین. رفت دکتر و دکترم کلی اتفاقات ناگوار پیش روش گذاشت و ده تا آزمایش نوشت و رضا هم انجامشون داد و جوابها هم تو کتابخونه هست ولی دکتر نرفته نشون بده.

الان چند وقته کمتر ورزش میکنه داره دوباره شکم دار میشه. حالا این وسط من ۸ تا شلوارش رو شکلی تنگ کردم که قابل بازگشت نیست اگر چاق بشه. دیگه بخاطر اونم که شده باید یه مدت دوباره شروع کنه سفت و سخت.

 

 

 

 

بعید می دونم مشکل جسمی باشه. واقعا بخاطر رژیم و ورزش بوده.

هوالرئوف الرحیم

به دل خودم، برا آتی یه کوسن و یه تشک و یه زیر لیوانی می خوام درست کنم.

کوسن بافتش تموم شده. پارچه ها رو هم خریدم و دارم تو ذهنم ساخته و پرداخته شون می کنم. تا خدا چی بخواد.

بلکم یکم تکون بخورم و به اون پروژه ی عظیمم نزدیک بشم.

 

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

تقریبا یک روز در میون عصرهام به قنادی میگذره. کیکهایی با دستور پختهای جدید و طعمهای خارق العاده.

کیک شکلاتی شیطان محشر شف طیبه. کیک زرشک و زعفران. کیک گیلاس. کیک لیمو ترش، چیزهای جدیدی هستند که پختم و بردم تو حیاط خانوادگی خوردیم و حظ کردیم. امشبم دونات پختم. چند شب پیش هم چوروس البته برای بار دوم.

کلا بخاطر حالم که با روغن سازگاری نداره، مصرف غذاهای سرخ کردنیم کمه. تقریبا فقط ماهی و سیب زمینی تو خونه مون سرخ میشه و کوکو و کتلت طرفدارم داشته باشه، خانم خونه نمی پزه. برا همین چوروس و دونات که واقعا خوشمزه هم شدن، رو رفتتتتتت تا سال دیگه اگر بخوام بپزم.

فقط مشکلم الان نون حجیمه. دو سه بار هم درست کردم همشون سفت شدن. پف دار و نرم مثل بیرونی ها از آب در نیومدن.

خلاصه که نوشتم تا یادم بمونه چه کرد کرونا با ما. 

پروژهی بعدی انشاالله نان خامه ای. برای دومین بار البته. شاید روز عید.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

برام سوال بود که رضوان چرا تمام وسایل آشپزخونه ش رو از حالت اصلی خارج می کنه. مثلا درهای زنبیل پیک نیکش رو برداشته کامل. یکیش شده سینی. دوتا شده سبد.

یا مثلا مخلوط کنش از هر جایی که میشده باز بشه، باز شده و کاربردش به کل عوض شده.

یهو یاد مخترع خونه مون افتادم. شدت خلاقیتش اون رو به اینجا کشونده. 

هیچ چیزی نیست که نتونه بکشه. در حالی که من از اولش به خانواده اجازه ندادم چیزی براش بکشن و نقاشی یادش بدن.

هیچ چیزی نیست که نتونه با خونه سازی درست کنه.

هیچ چیزی نیست که نتونه با کاغذ رنگی و برش و چسب درست کنه.

همگی خام و ابتدایی هستن. ولی کاملاااااااااا ً با دیدنشون مفهومشون رو می فهمی.

 

 

 

 

 

خداروشکر واقعا.

هوالرئوف الرحیم

اون روز اومدم غذا بذارم تو دهنش. چنان ماجرایی پیش آورد که نگو.

قاشق رو دادم دستش، خودش برنج از بشقاب برداشت گذاشت دهنش. بگذریم که تو قاشق دوتا دونه بیشتر نمونده بود. ولی با قاشقی که دستش بود و اجازه ای که برای خوردن غذا پیدا کرده بود، راضی شد غذا بگذارم دهنش.

 

یه کار عجیب دیگه که می کنه اومدن صحیح و سالم از بالای تخت ما به پایین هست. محتاط و سریع. جالبه.

 

رضوان بهش اجازه میده که تو دفتر نقاشیش نقاشی بکشه. بسیار به این کار علاقه داره. و اینکه اگر عصرها نیم ساعت بخوابه و من هنوز خوابم بیاد، می گذارمش پیش رضوان و با هم بازی و خونه سازی می کنن و به من کار ندارن تا بیدار بشم. هر وقت.

 

 

 

 

خلاصه که الحمدلله رب العالمین حسسسسسسسسسسابی

هوالرئوف الرحیم

کرونا هست درست. فاصله ی اجتماعی باید رعایت بشه درست، ولی یه سری اعمال واقعا از اخلاق خارج شده.

دو دفعه رضوان رو برای بازی به راه پله ی بالا فرستادم.

از بالای پله ها فاطک از پایین پله ها رضوان، با هم خاله بازی می کردن. منم هر از گاهی سرم رو از خونه می کردم بیرون به حرفهاشون و احیانا دعواهاشون گوش می دادم. ولی وارد عمل نمی شدم.

یک ساعتی با ذوق هرچه تمام تر بازی می کرد و می اومد خونه دیگه شارژ شارژ بود.(لعنت به کرونا که دختر من خاله بازی تصویری رو هم تجربه کرده....)

منم خیلی راضی بودم. دلم هم برای فاطک می سوخت هم به عشق دخترم بهش داشتم اهمیت می دادم. خلاصه همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یه بار رضوان یه دستمال آورد بهم داد و توضیح داد مامان ِاون بهش داده که دستهاش رو ضدعفونی کنه.

وقتی این جمله رو شنیدم، خون تو صورتم جهید. فکر کردم "به چه حقی این کار رو انجام داده بود؟" اگر یک روز من این کار رو می کردم چی میشد؟

اولا که ما بی نهایت خودمون مواظب کرونا هستیم و زندگیمون دیگه عاری از کروناست. دوما که از یه نیم طبقه چطوری می خواسته کرونا انتقال پیدا کنه؟ سوما اون چه حقی داشته که دست دختر من رو استریل کنه. به هر عنوانی.

تمام خاطرات کودکیم با اون خانم وسواسی که داغ بازی با بچه هاش رو به دل ما و بچه هاش گذاشت، برام تازه شد. کسی که ضرر کرد اون خانم و بچه هاش بودن. ولی آسیب بدی تو ذهن به من زد. حلالش کردم ولی.

دلم نخواست که اون زن که عشق رضوانه رو پیش چشمش خراب کنم. آدم بده من شدم. آینده رو کی دیده؟ شاید خیلی چیزها تغییر کرد و تخریب الان من، اتفاق بدی تو ذهن رضوانم ساخت... گذاشتم ایشون بت بی نهایت دوست داشتنی تو ذهن رضوان باقی بمونه. به هر حال وقتی بزرگتر میشد خودش وقایع رو می فهمید. و ولی الان وظیفه دارم ازش محافظت کنم. به هر شکل. یک روز که همه چیز رو فهمید، پیش خودش میگه "مامان حمایتم کرد. نگذاشت اون خردم کنه".

با مامان و ریحانه هم حرف زدم. با رضا و بابا هم. همگی موافق قطع ارتباط بازی ای شون شدیم.

و من بدترین مامان عالم هستم تو این مواقع براش.

پریروز به پیشنهاد فاطک، رضوان به بازی دعوت شد. در این مواقع توپ رو می اندازم تو خونه مامان که اون باید اجازه بده. مامان هم توجبحه و اجازه نمیده.

رضا خونه نبود. از بس جیغ و داد کرده بود، انقدر با مامان کلافه بودیم که نگو. یهو یادم افتاد که دفتر نقاشیش تموم شده. پیشنهاد دادم بریم خرید دفتر. یهو جیغ و داد و بگیر و ببندش تموم شد. لباس پوشیدیم که یهو رضا اومد. فسقلک رو گذاشتم پیش مامان. کلید ماشین رو گرفتم و دوتایی رفتیم خوش گذرونی.

دفتر و کتاب و وسیله خریدیم. بعدم تو چمنهای پارک بدو بدو کردیم. یکمم با ماشین دور دور کردیم و با اذان مغرب رفتیم خونه.

با هم نماز خوندیم و بعدش پفیلا درست کردم خوردیم و انگار نه انگار که فاطکی بوده و قراری داشتن.

اون شب از خودم خیلی راضی بودم. مخصوصا که تو دفتر نقاشیش من و خودش رو خندون تو ماشین کشیده بود. 

چ

 

 


پی نوشت:

این ماجرا، بسیار تقدم و تاخر داره. به همین سادگی که بیان شد، نیست. نوشتم تا دلیل ماجرا یادم بمونه. ما با این فرد قصه ها داشتیم. دلها ازمون سوزونده. اذیتها کرده. توهینها کرده. 

و با توجه به اون وقایع، پاشه از طبقه خودشون بیاد پایین که دستهای دختر من رو استریل کنه برای بازی با دخترش، بسیار توهین آمیز و در آینده برای رضوان آسیب زننده هست.

بارها دلیل بیماری های دخترش، رضوان شناخته شده. و ماها همیشه میکروب خالص بودیم و عامل بیماری... دلم نمی خواد رضوان این حرفها رو بشنوه و گدا وار همچنان پی بازی با دخترش باشه. که دختر اون به رضوان بیشتر نیاز داره تا رضوان به اون.

رضوان خواهر داره. خانواده هستند. با رعایت پروتکلهای بهداشتی با آدمها مراوده داره و اون نه. تنهاست با همون مادر و پدرش و خلاص.

***

یه بار بابای بچه داشت از راه پله رد میشد، رضوان یه اسباب بازی تو دهنش بوده، بهش تذکر میده که تو دهنت نکن مریض میشی؟!؟!!!!!

اولا که به توچه. دوما که بچه با استریل بودن مریض میشه... 

خلاصه که دومینو وار هم ادامه داره...