گذرگاه

۶ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

حسابی سرم شلوغه.

روزهای زوج صبحها که خودم استخرم. ظهر هم رضوان و مهندس رو ژیمناستیک می بردم که مربی شون مهندس رو تا سه ماه دیگه جواب کرد که دقیق ۴ ساله بشه و حرف گوش کن بشه. رضوان هم با وجود خشکی زیاد وراثتی بدنش، به نظر من خوب داره کار می کنه. الان فقط تمرکزش رو بالانسه. 

این چند روز هم که کلاس مجازی بود بچم خیلی تمرین و مشق داشت و همه رو به نحو احسنت انجام داد. راضی بودم ازش.

امشب بهش سه خط دیکته ی سخت گفتم. دارم. دارند. ندارم. نیامدم. آمدند و ... اینها برای یک تازه نویس عبارات سختیه. ولی خوب از پسشون بر اومد.

فیلم روخوانی هم با موفقیت و بدون سوتی ارسال شد. آموزش مجازی فقط همین بخش سخت رو داره برای من. ارسال فیلم.

دیگه... مهندس رو باید سنجش بینایی ببرم. وقت نکردم تا امروز. ببینم فردا جور می شه، این کارمم تیک بخوره فکرم آزاد بشه.

ام آر آی رو انجام دادم و منتظرم جواب رو بفرستن ببرم و پناه بر خدا، پرونده ی این قصه هم بسته بشه و بمونه چکاپ سالانه. (!؟!؟!؟)🤲🤲🤲

الان نوبت به دندان پزشکی رسیده. 

الحمدلله مشکلی تو کلیت دندونهام وجود نداشت و دوتا ترمیمی که خودم درخواست دادم هست. یکی تیزه یکی گوشه ی دندونم شکسته. و ازون مهمتر قصه ی این دندونیم که روکش داره و درد می کنه هست. احتمالا باید روکش برداشته بشه و عصب کشی انجام بشه. تو دندون پزشکی اولی که بخاطر مسخره بازی استعلام، نتونستم به نتیجه برسم.

نمی دونم شایدم رفتم و صبوری کردم و مشکل رو حل کردم.

فعلا اعصاب ندارم. 

از امروزم رضا سرماخورده و حسابی باید ناز بکشم.

خیلی خسته م.

هر شب.

هر صبح.

با وجود این تعداد قرص و دارو.

ببین اینها نباشن چی می شه.

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

سفر منتفی شد.

چون هرچی دوندگی کردیم کارهای من انجام نشد.

دکتر خون مهر به دفتر نزد و برای بیمه به مشکل خوردم.

دکتر جراح تو دفتر اشتباهی نسخه نوشته که البته مشکل از بیمه بود نه دکتر. بعدش باید مجدد معرفی نامه بگیرم.

آقای وقت دهنده ی MRI برای کمر وقت داده بود و ام آر آی سینه کلا یه قصه ی دیگه بود.

اگر می خواستیم همه چیز درست انجام بشه باید برای سفر انصراف می دادیم.

جریمه هم شدیم ولی دیگه مجبوریم.

بعد دو روز وسیله جمع کردن دماغم حسابی آویزون شد.

ما گذاشتیم سر "خیره انشاالله". 

درست کار نکردن یک جماعت...

هوففففففف

خلاصههههه

اینطور...

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

معلم رضوان زنگ زد تا برای مسابقات قرآن ثبت نامش کنم.

نه من میدونستم پادا چیه نه برام مهم بود.

دلسوزه.

حواسش به شاگردهاش هست.

من رو راه انداخت.

آخرش هم پرسید از روخونیش راضی هستید؟

گفتم من راضیم شما باید راضی باشید.

گفت من خیلی راضیم. 

گفتم زحماتتون کاملا واضحه و حسابی تشکر کردم.

اصلا هم هندونه زیر بغلش نذاشتم.

واقعا گفتم.

 

 

هوالرئوف الرحیم

واقعیت ته دلم حس می کردم اینطوری بشه. ولی به خودم امیدواری می دادم. و هیچ دعای سریع الاجابه ای نبود که نخونم.

ذکر مقربی نبود که نگم.

خدا نخواست و نشد.

و من... 

هنوز افسرده م.

با وجودی که دارم وسایل رو برای سفر جمع می کنم، اما افسرده م.

هر کی هم می خواد دلداریم بده یه سری جمله ی تکراری و مسخره میگه و اینها از غم عمیقم کم نمی کنه.

هعی...

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

 

الهی شکر

الحمدلله

 

 

ایران ۲ _ ولز ۰

 

 

رضا حالش خوب نبود.

نه فوتبال دید نه توان داشت بریم جشن پیروزی. 

از تلویزیون ذوق می کنیم.

هوالرئوف الرحیم

"علی بِیرو" که  داغون شد، دلم لرزید. رفتم تو آشپزخونه تا پف فیل درست کنم و بالا سر قابلمه یه فس زار زدم. تصاویر جان فشانی هاش و تلاشهاش می اومد جلو چشمم. بدتر زار می زدم.

بقیه ی بازی رو ندیدم.

با آستین لباس سفیده ور رفتم. هر از گاهی سرم رو آوردم بالا. حرص حرص حرص.

رضا که نیمه دوم رفت خونه مامانش. 

اول اذان نشستم نمازمو خوندم. یه نماز استغاثه هم به امام زمان خوندم.

همون موقع، صدای "بی شرف بی شرف" تماشاچی ها اومد و سانسور شد.

بازی تموم شد.

جمله ی مادر طارمی هی به یادم می اومد. هدیه کردن گلهاش به شهدای شاه چراغ.

بعد از بازی تازه نشستم تلویزیون دیدن. هی کلیپ دیدم هی زار زدم. هی کلیپ دیدم هی زار زدم.

بعد هم که فهمیدم سرود ملی نخوندن.

با دشمنان خارجی بلاخره یه کاری می کنیم. دشمنان داخلی مون چی؟

چقدر دلم سوخته.

ایران مظلوم مقتدر من...