گذرگاه

۲۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

یه ضرب المثلی هست در رابطه با وقت شکار، که در مورد رضا صدق کرد.

ولی رضوان با دقت هرچه تمام تر داخل مانیتور رو نگاه می کرد و به حرفهای دستیار خرگوشی، خوب گوش می داد.

فعلا که بروز خاصی نداده. ولی حس می کنم چیزهایی متوجه شده باشه. 

فقط رضا و اون سوال اولیه ش.

چیه؟





:))

دونه برنج 9 میلی متری

هوالرئوف الرحیم

چهارشنبه. چهارشنبه. چهارشنبه.

از زیر قرآن ردش کردم. کلی لباس نو تنش بود. گفتم فکر کن می خوای بری قرار عاشقانه. رفت و برگشت و انقدر فکری بودیم خوابمون نبرد.

یک سانسور بزرگ از وقایع ناراحت کننده.

و در نهایت تمام.

تموم شد اونهمه سختی. اعصاب خردی. فشار. استرس. دوری. فاصله. هزینه. اونهمه وقت کافی نداشتن. اونهمه فکر و خیال.

تموم شد و نفس راحت کشیدیم.

***

بعدش من افسردگی گرفتم که یکم خوابیدم درست شد. حالمم اصلا خوب نبود. بعد رفتیم زیارت. 

تمام مسیر از روز اول، تحقیقاتم. نارضایتی هام. تنهایی هام. نگرانی هام. کم دیدنهام به یادم اومد. نگذاشتم اشک راهشو پیدا کنه. 

خیلیا ازم تشکر کردن. خیلی ها که دلشون صاف و پاکه و درد دلهای این چند وقتم رو شنیده بودن. خیلی حس خوبی بود. خیلی.

***

آششششش. آششش. آشش. آش. نقطه قوت اون شب شد. آش طلبیده و یهو از آسمون نوع فرداعلاش رسیده. 






هوالرئوف الرحیم

سه شنبه رضا تو اتاق اون وری سپری شد. رضوان کنار من انیمیشنهای روبیکارو می دید که الهی خدا خیرشون بده. منم پاور پوینت.

شب که له و خسته بودم، دلم خیلی شاد بود. خیلی کامل و جامع و قشنگ شد.

لباسهامونم اتو زدم بعد خوابیدیم. ساعتش هم خوب بود به نسبت تصورم. 1. 





هوالرئوف الرحیم

ببین چقدر سرم شلوغ بوده اینهمه وقت ننوشتم.

هیچی دیگه دوشنبه راه افتادیم رفتیم، اولین لحظات سفر آبجوش و کباب و تاول و گرفتار شدن به تمام معنا.

مطمئن بودم پیامی داره.

تنها چیزی که پیدا کردم، یک جبر عظیم برای ممانعت از ورجه وورجه کردنم بود. احساس می کنم این پدر صلواتی مدل باباش باشه. خدا هم خیلی هواش رو داره. خیلی.







هوالرئوف الرحیم

اولین:

الحمدلله الذی جعلنا من المتسمکین بولایة امیر المومنین علی علیه السلام 

و اولادهم المعصومین علیهم السلام


رو تو رختخواب گفتم. و روزمون اینگونه شروع شد.






هوالرئوف الرحیم

مانتو رو دوختم تموم شد. 

قشنگ شد. 

ساجده کلی تشویقم کرد. 

اگه چاق تر هم بشم، هیچی معلوم نیست از اون زیر. باحاله.






هوالرئوف الرحیم

عروسی اتفاق افتاد و الحمدلله من اشتباه قضاوت کرده بودم و خوشحالم که اعتراف کنم:

اشتباه کردم





هادی اگر تویی که چیزی گم نمی شود...

خدایا، تو رو خدا...

هوالرئوف الرحیم

پارچه کرپ سرخابی جیغ خریدم مدل اون یکی مانتو سبز آبیه بدوزم واسه روسری خوشگلی که از نمایشگاه خریده بودم.

امشب بریدم و داشتم کوک می زدم که به فکر افتادم ازین لایی چسب نواریها بگیرم واسه درزهای اطراف، خیلی شکیل تر میشه. برا همین دیگه رهاش کردم. ولی همینکه امشب برش خورد شکر خدا. 

تا اینجاش که یه کلیت کوچولوش معلوم شد، رضا خیلی خوشش اومد. رو تنمم قشنگ می شینه. 

فردا شب هم عروسی هست و بعد باشگاه باید برم آرایشگاه و وقت نمی کنم تمومش کنم. دیگه رفت انشاالله برای عید غدیر، آماده بشه. 





هوالرئوف الرحیم

شب میلاد امام هادی علیه السلام، 100 دوم که یه هفته پیش منتظرش بودم، اتفاق افتاد.

100 عدد مهمی شده حالا. ارتباط نزدیک با هم دارن. دو هدیه از جانب حضرات عزیزم...

کاش وقت کنم فردا جامعه بخونم.





هوالرئوف الرحیم

خلاصه که تولدش به بدترین شکل ممکن تموم شد.

یه کیک خودم پز براش تهیه کردم و بدون کادو سر و ته قضیه هم اومد.

بهش گفتم این اولین ساله که هیچی پول ندارم. من اینطور تولد گرفتن رو دوست ندارم. و همه اینها واسه فردین بازی نابجایی هست که انجام دادی.

گفت اون موقعی که اون کمک کرد رو یادت نمیاد. گفتم اون به فرض 100 تومن داشت، 40 تومنش رو به تو داد، 40 تومنی که دست هم بهش نمی زد. اما تو تمام 100 تومن روتین زندگیمون رو ورداشتی به قول خودت یه روزه دادی اونم به کی؟ بد حساب ترین موجودی که می شناسم. 

حرفم رو قبول داشت...





قسم خورده امروز ازش پس بگیره.

منم باور کردم...

اونم داد...