گذرگاه

۲۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

زیر سرُم که بودم، و تمام مابقی روز که داشتم می گفتم خدایا چه گرفتاری شدیم و چه غلطی کردیم، تمام آنهایی که با وضع بد مواجه بودن به ذهنم اومدن و با خودم می گفتم آیا من اونها رو مسخره کردم؟ یا بهشون فخر فروختم که این نصیبم شد؟ یادم هست که هر بار می گفتم، چشمهام رو می بستم و خداروشکر می کردم. هر بار. 

شب که تب رفت و حالم روبراه شد، فقط جگرم کباب بود برای حضرت سجاد علیه السلام در آن روز عظیم. با تب قاشق گرفتن در دست سخت هست، چه رسد به رزم. 

و از اون به بعد که اوضاع عادی شد، مثل قبلی شد، جز این معده درد که قبل فقط نفخ بود، باز شاکرم.

خدایا حواسم باشه، دیگه برای کسی نشینم با آب و تاب از خوشی هام بگم. بلکم دلش بلرزه... گناه دارن مردم، وقتی می گن:

"خوش به حالش"






خدایا نمی تونم ننویسم می دونی که، لطفا اثر بد از نوشته هام برای کسی قرار نده

من برای یادگار می نویسم، نه دل سوزوندن...

هوالرئوف الرحیم

دلم داشت می ترکید وقتی عکسش رو دیدم. دلم خواست مامان و باباش هرگز با چنین وضعی نبیننش. اسکرین شات گرفتم و بعد یاد امام علی(علیه السلام) افتادم. که گناه مسجل دیده رو می گفتن ندیدم. اسکرین شاتها رو پاک کردم. ولی با رضا در موردش حرف زدم. رضا خیلی نگران اینه که من هم به وضع مادر این بیفتم. به خاطر همین حرفها. خودم هم نگرانم. 

آخه به ما چه. خودمون رو تو این دوره و زمونه بچسبیم که داره باد می برتمون... فقط در دلم استغفار می کنم و پناه می برم به خدا و تبری می جویم...





هوالرئوف الرحیم
دیدم زمزمه های تو خونه ممکنه کاری کنه که سوتی بشه و بعد که فهمید ناراحت بشه دیر گفتم.
همون موقع که داشتم به این مسئله فکر می کردم، خودم، به خودم گفت:
"یعنی برات مهمه؟ یعنی ناراحت شدنش برات مهمه؟"
باور کردنی نیست که بگم نه برام مهم نبود. ولی ندای خر درونیم دلش می خواست این راز، سر به مهر نمونه.
وقتی بهش می گفتم، فیلم گرفتم، برخوردش بی نهایت دور از انتظارم بود. خیلی پشیمون شدم. خیلی. 
و یک پشیمونی بسیار بزرگ تر از حرف زدن باهاش در مورد مسائلم:
"اینکه اون هم با غریبه ها هیچ فرقی نداره"





یاد حرف لیلا افتادم. سالها قبل. سالها قبل از ازدواجم حتی. 

هوالرئوف الرحیم

فکرش رو هم نمی کردم.

امروز خیلی سخت بهم گذشت. 

برای نماز مغرب رسما می گفتم خدایا غلط کردم.

سورپرایزهام هم همه شون پرید. ولی یک سورپرایز، بدون فیلم دوربین اتفاق افتاد. با چشمهام بلعیدم تمام ری اکشنهاش رو. ذوق چشمهاش. ذوق چشمهاش. 

خیلی خوشحال شد. گل از گلش شکفت. و من شاد از این اتفاق.





شب، یه استامینوفن 500 همه چیز رو سروسامون داد.