- ۹۸/۰۲/۱۴
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
تعداد شبهایی که دخترک از روز تولدش تا الان اذیت کرده و بیدار بوده، 3 یا 4 شب هست. گرسنه بوده یا دلدرد داشته یا اصلا خوابش نمی اومده و ساکت و آروم زل زده به من. در حالی که من مرحله ی آخر خستگی و خابالودی بودم.
یه شب دم دمهای صبح نشستم و گریه کردم. انقدر که فشار عصبی روم بود. پریشب از زور خستگی و خواب و بسکه بهش شیر داده بودم به تهوع افتادم. یه وضی.
ولی بازم در حکم قیاس بچه اول و دوم اینیکی راحت تره.
چون رضوان فلک زده تمام ماه اول رو جیغ زد. از گرسنگی و کولیکی که داشت. من تقویم بدست روزشماری می کردم 40 روزگیش رو.
انقدر سر رضوان سختی و درد کشیدم، نفهمیدم بچه و نوزاد چه مزه ایه. الان که شرایط خیلی عوض شده، با اینکه یار کمکیم هر روز سر کاره و زمان رضوان اینطور نبود، ولی لذت بیشتری می برم. بیشتر نگاهش می کنم. بیشتر می بوسمش. بیشتر تنگ در آغوش می گیرمش.
اینها همگی کار شب تا صبحمونه که با هم تنهای تنهائیم.
خدای آسمان و زمین ممنونتم.
برای دوستهام که می دونی، مقدر کن. یکی سالم مسیرش رو سپری کنه. یکی بهش دست پیدا کنه و یک عمر لذتشو ببره.