- ۹۷/۰۴/۱۹
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
یعنی طوری خوابش میاد که اگر برسه به رختخواب رفته.
بعد الآن می گه: "تخم مرغ می خوام."
می گم: "الآن نمی دم، صبح که شد خورشید در اومد تخم مرغ می دم"
می گه:
نمی خوام بخوابم!
کی گفت بخواب؟!
مردیم از خنده
هوالرئوف الرحیم
یعنی طوری خوابش میاد که اگر برسه به رختخواب رفته.
بعد الآن می گه: "تخم مرغ می خوام."
می گم: "الآن نمی دم، صبح که شد خورشید در اومد تخم مرغ می دم"
می گه:
نمی خوام بخوابم!
کی گفت بخواب؟!
مردیم از خنده
هوالرئوف الرحیم
جمع امشب برای بابا هم خوب بود.
رضوان و فینقیلی هنوز نیومدن.
ساعت 12:00 شب.
هوالرئوف الرحیم
بعد از یک ماه شایدم بیشتر، با صلاحدید رضا، رفتیم.
من سفت بودم. اما اونها گرم برخورد کردن.
باز سفره پهن و اصرار پشت اصرار.
رضا خیلی حساب شده عمل کرد. به موقع هم فرمان حرکت رو صادر کرد.
همه چیز عادی و خوب سپری شد. و باز هم ضرب المثلها جواب دادند:
دوری و دوستی
من همین برام بسه
هو الرئوف الرحیم
یعنیا یه جوری گند یه چیزی رو در میاریم که اون سرش نا پیدا.
تو اینستا 70 درصد انواع رقصهای رقصنده هست و مابقی یا در حمایت، چیزی گفتن یا در حمایت، رقصهای درب و داغون تحویل مردم دادن.
بی خیال دیگه...
هوالرئوف الرحیم
نمی فهمم چرا اینهمه دارم سماجت می کنم.
هنوز دلیلی برای سماجت و برای رفع سماجت پیدا نکردم.
طرف مورد نظر هم همچنان طلبکار!
و من هم البته...
هوالرئوف الرحیم
هزارتا اخبار بد، انرژی بد، اتفاق بد می خونم و انگشتم رو روی دگمه راست گوشی می کوبم و می کوبم تا همه پنجره ها بسته بشه و ... در نهایت دیدن تو و چشمهای تو و لبخند تو در بک گراند، تنها چیزیه که باز لبخند و شل شدن عضلات به هم فشرده شده ی صورتم رو به همراه داره.
دوستت دارم
هوالرئوف الرحیم
اینهمه خدا خدا کردیم این دوتا ازدواج کنن، اونیکی که ته فاز منفی؛ تو جشن عقدش گند زدن به اعصابمون و حالا عروسیش هم مونده، شاهکارا...
از این طرف هم ایشون قراره یه شام مختلط تو حیاط یه تالار بگیرن بره پی کارش. رضای شکمو که جز شام براش هیچی مهم نیست، خیلی خوشحاله. ولی برای ما که عروسی مهم بود، خوشحال کننده نیست. برای عروس و داماد هم خوشحال نبودن ما مهم نیست. (اصلا نمی دونم ما رو چی خوشحال می کنه راستش... همون بهتر که به فکر خوشحالی و ناراحتی ما نباشن.)
کلا ازدواج گزینه ی دوم ازین مدلهاست که دیگه احتمالا تا آخر عمر همدیگرو نخواهیم دید. مثل دوتا پسرهای فامیل که رفتن ته نشین شدن. و خواهر عروس در غرب دور. اینجور فامیل باحالی هستیم ما...
کله ی گنده ی سبز مسنجر
هو الرئوف الرحیم
باورم نمیشه که چندین و چند پست رو برای وبلاگ خودم که خودم مخاطبش هستم تا به امروز نوشتم و منتشر نکردم یا به کل پاک کردم.
یعنی انقدر از خودم می ترسم؟
هوالرئوف الرحیم
اضطراب جداییش دیگه تموم شده. اینو از اونجایی می گم که، بعد ماه رمضان که دوباره باشگاه می رم، از شب قبلش با هم در مورد رفتن باشگاه من صحبت می کنیم. اینکه وقتی من نبودم چی کار می کنه، و چی می خوره، و کجا می ره. و این بهم خیلی آرامش می ده و دیگه هیچ عذاب وجدانی برام وجود نداره که یک ساعت رو به خودم و روحم اختصاص بدم.
از اون طرف، وقتی بساط خطم رو بعد از یکسال دوباره پهن کردم، نخواست کنارم بشینه و فقط چند سوال در مورد وسایلم پرسید و گیر خاصی نداد و به بازیش رسید و هر از گاهی یک توجه ازم طلب می کنه و می ره. امیدوارم بتونم عیدی عید غدیرم رو زودتر به نتیجه برسونم. چیزی که وقتی رضوان رو 5 ماهه باردار بودم، کنار گذاشتم و الآن بعد از سه سال، داره به نتایج خوبی می رسه. انشاءالله.
حالا...
الآن اومده سارا رو بهم داده که بغل کنم تا "بره باشگاه". و چقدر سراسر کیف شدم از این کارش. وقتی ساراش رو دید که توی بغلم آروم گرفته، با خیال راحت رفت و بپر بپر کرد و رقصید و کیف کرد.