گذرگاه

۴۶ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

تقریبا هیچ وقت غذا دادن رضوان رو به رضا نمی سپرم. چون در نهایت بچم سوتغذیه می گیره.

اگه ظرف غذای رضوان رو بدم دست رضا که بهش بخورونه، ظرف چند دقیقه غذا تموم شده... خودش خورده تامااامممم. 

استدلالش هم این هست که "باید بیاد تا بخوره! نیومده پس نمی خواسته بخوره..."

و یا 

اگه قبل غذا، بسپرم که سرش رو گرم کن تا برگردم، انقدر تو اون زمان، هله هوله ی سیر کننده و غیر مفید به عنوان وعده ی غذایی بهش داده که تا چندین ساعت بعدش چیزی نمی خوره. 






اما از حق نگذریم، بابای خیلی خوبیه!

به رضوان که خیلی "تنهایی هاشون" می چسبه.

هوالرئوف الرحیم

رضا با رضوان رفتن تاب بازی و من یه گوشه مشغول مطالعه بودم که یهو صدای سلام و علیک رضا رو شنیدم. سر بلند کردم دیدم قلعه ست. تو بین همکارها تنها کسی هست که با من سلام و علیک داشته.

بلند شدم و سلام کردم و اون هم پر انرژی تند و تند مشغول حرف زدن بود. ما بین صحبتهاش به دکتر بودن رضا اشاره کرد و با این عبارت، توجه خانمهای دور و بر رو اول به رضا و بعد به من جلب کرد.

باورتون نمیشه در این 5 سال، این دیدار و این اشاره، جزو معدود دفعاتی بود که از ته دل ذوق کردم. عینهو گوش درازی که بهش کارخونه تی تاب داده باشن. 






حال خوشی که تا الان ادامه داشته،

و تبدیل به این پست شده تا حال خوشش موندگار بشه.

هوالرئوف الرحیم

بابا از امروز رفتن تا انشاالله 25 روز دیگه.

احتمال داره مامان هم برن پیششون. بستگی به شرایط داره البته.

این بین مامان و ریحانه تندی یه زیارت میرن و برمیگردن. بعد یه عقد و یه جشن داریم که رضا برای اون روز نیست. یعنی با برنامه ایستگاه اگر پیش بریم نیست. و وقتی رضا نیست دیگه کی باعث بشه اون جمع رو تحمل کنم؟

خدایا ازت خیر رو طلب می کنم بابت رضا. اگر خیرش هست نگذار زمان بهش بخوره و همه ذوق و شوقش از بین بره.

این روزها ما هم مثل همه ی مردم دیگه نیازمند اتفاقات خوب کوچیک هستیم تا باهاش مدتها شادی کنیم. 

لطفا برای مردم و برای ما، شادی بساز. از خیلی کوچیک تا خیلی بزرگ. و حالی بده تا بتونیم باهاش شادی کنیم و توی وجودمون شادی رو موندگار کن. الهی آمین...





هعی...

هوالرئوف الرحیم

خودمو خودتو عشقه بابایی.





هوالرئوف الرحیم

یعنی طوری خوابش میاد که اگر برسه به رختخواب رفته.

بعد الآن می گه: "تخم مرغ می خوام." 

می گم: "الآن نمی دم، صبح که شد خورشید در اومد تخم مرغ می دم" 

می گه:


 نمی خوام بخوابم!





کی گفت بخواب؟!

مردیم از خنده

هوالرئوف الرحیم

جمع امشب برای بابا هم خوب بود. 

رضوان و فینقیلی هنوز نیومدن. 

ساعت 12:00 شب.






هوالرئوف الرحیم
آقا، امروز روز عجیبی بود.
به ناگاه و بدون هماهنگی، با اون دوستان دور هم جمع شدیم. 
من در حد سلام و علیک مختصر و بقیه جوِّ گرم و صمیمی. درست مثل اونیکی جا. و اتفاقاً خوب هم گذشت. چون مجبور نبودم با کسی همکلام بشم که حرصم می ده. اون هم می دونه که نباید دم خورم بشه. 
البته که این بازی رو خودش شروع کرده و حالا دیگه باید تا همیشه ادامه ش بده.





هوالرئوف الرحیم

بعد از یک ماه شایدم بیشتر، با صلاحدید رضا، رفتیم.

من سفت بودم. اما اونها گرم برخورد کردن.

باز سفره پهن و اصرار پشت اصرار.

رضا خیلی حساب شده عمل کرد. به موقع هم فرمان حرکت رو صادر کرد. 

همه چیز عادی و خوب سپری شد. و باز هم ضرب المثلها جواب دادند:


دوری و دوستی





من همین برام بسه

هو الرئوف الرحیم

یعنیا یه جوری گند یه چیزی رو در میاریم که اون سرش نا پیدا. 

تو اینستا 70 درصد انواع رقصهای رقصنده هست و مابقی یا در حمایت، چیزی گفتن یا در حمایت، رقصهای درب و داغون تحویل مردم دادن.

بی خیال دیگه...







هوالرئوف الرحیم

نمی فهمم چرا اینهمه دارم سماجت می کنم.

هنوز دلیلی برای سماجت و برای رفع سماجت پیدا نکردم.

طرف مورد نظر هم همچنان طلبکار!

و من هم البته...